سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه بردباری ندارد، دانشی ندارد . [امام علی علیه السلام]
بسم الله الرحمن الرحیم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» قرار بی قراران...

فرماندهی از آن شماست ای یوسفِ فاطمه...علیهماالسلام

یادش به خیر پادگان دوکوهه

می گفتند اینجا فرودگاهی است برای فرود و صعود مجاهدانی جان بر کفی

که با تمام هستی خود را مهیّای مبارزه کرده بودند

می گفتند دوکوهه سینه ای پر از بغض دارد و خدا نکند که بغضش باز شود

می گفتند در و دیوار حسینیه اش مادرانه مأمن و ملجأ بسیجیان بوده و با آغوشی باز پذیرای درد دل آن ها

می گفتند دو کوهه شاهد اعزام گردان بوده و بازگشت فقط چند نفر ...

و خدا عجب صبری به تو داده است ای خانه ی عشق

در پادگان دوکوهه برایمان گفتند که بچه های گردان تخریب چه باصفا بودند و با یقین،

همه شان یقین به وصل داشتند و هجران، هجرت از دنیای فانی و وصالِ ابدیت

در پادگان دوکوهه برایمان گفتند از حال و هوای اطلاعات عملیاتی ها

از بر و بچه های شناسائی

از تدارکات چی ها

و از همه ی جان بر کفانِ آن روزگار

در پادگان دو کوهه فهمیدیم که فقط عده ای فهمیدند که باید نترسید و وارد میدان شد

و چه زیبا به تصویر کشیده شد این کلام ربِّ قیّوم :

کم من فئةٍ قلیلةٍ غلبت فئةً کثیرة بإذن الله و الله مع الصابرین1

فقط عده ای فهمیدند که باید آمد برای رفتن،تا بمانند: دین،وطن،ناموس و همه ی خوبی ها

در پادگان دوکوهه فهمیدیم راز مرخصی نرفتن های عاشقانه ی عاشقان را

پادگان دوکوهه به ما فهماند که الدّنیا، عجب مستعد زمینی است برای مزرعة الآخرة شدن،

به شرط آن که مردانه در این راه قدم برداری

پادگان دوکوهه و گردانِ تخریبش به ما فهماند که راه تا بی نهایت رفتن و اوج گرفتن را

باید از دو متر زیر زمین و با مناجات های شبانه ی در دل قبر شروع کرد

پادگان دوکوهه به ما فهماند که چرا شلمچه کربلای ایران شد و خاک طلائیه طلا

و پادگان دوکوهه بود که به ما فهماند همه ی آن هائی را که نفهمیده بودیم

دوکوهه هنوز هم حرفش همانی است که بر دیوار حسینیه ی گردان تخریب حک شده است :

آنان حسینی رفتند تا بمانیم

 امّا زینبی...

طغیانِ باطل علّت مبارزه بوده و هست،

تا حق و باطل هست مبارزه باقی است

و باید همچون خمینی کبیر باشی تا بتوانی بگوئی :

تا مبارزه هست ما هستیم...

هان ای مجاهدان عصر ظهور!

مگر به گوشتان نرسیده است فرمان رهبر جبهه ی حق و علمدارِ آخرین ذخیره ی هستی؟

مگر نشِنیده اید که با نفَس قدسی اش همه را به مبارزه فراخواند

پس برخیز و لبیک بگو فرمان زاده ی زهرا را

تا زینب گونه در صف حسینیان قرار بگیری

آیا نمی شِنوید صدای مارش رزم را ؟

آیا بگوشِتان نرسیده است نغمه ی نغمه سرایان را که می خوانند :

ای لشگر صاحب زمان آماده باش آماده باش

بهـر نبـردی بی امـان آماده باش آمـاده باش

آیا مهیّا شده ای؟

آیا آماده هستی؟

دوکوهه و دوکوهه ها منتظرند و مهیّا، برای اوج گرفتن ما

دو کوهه با تمام وجود آماده است برای رساندن تو از خود به خدا

و عجب صبری به او داده خدا

میدان های مبارزه منتظرند تا مردانه دل به دریا بزنیم

و با نماز عشق در گردان تخریبِ تجملات و دلبستگی ها رو به میدان نبرد برویم

دوکوهه هنوز هم پابر جاست تا نگذارد آتش مبارزه در وجود مبارزین فروکش کند

دوکوهه بوده،هست و خواهد بود، چرا که باز هم باید شلمچه و طلائیه ای دیگر بوجود آید

دوکوهه بوده و هست و خواهد بود

چون همّت ها و باکری ها و خرازی ها، و همه ی آن دلاوران هستند و خواهند بود

و تو گوئی هنوز هم دستان متوسلیان است که انتهای افق را به ما نشان می دهد2

و باید پیمود تا إنتهای افق را ،

با همتِ متوسلیان

توسّلِ همت

و با یاد سید شهیدان اهل قلم

و این جمله ی فراموش نشدنی سید مرتضی :

لباس رزم بپوش

که ایام رزم در پیش است

آماده باش و مهیا که این جبهه تو را می خواند!

خود را مهیا کن که دوکوهه همه جا هست و منتظر

خود را در جبهه ی تعلیم آماده ی حضور در خط مقدم تعلّم نما

برخیز!

عزم جزم کن!

و بدان که در گوشه و کنار ایرانِ عزیز، چشمانِ منتظر، تو را می خوانند

و دستان کودکانه ی کودکانِ تشنه ی دیدار، به سوی تو بلند است

و زمینِ خشکیده ی دلهائی بی قرار آماده ی بهاری شدن با لبخند توست،

برخیز که گویا همه چیز برای تو مهیّا شده است

باز هم بوی خوش جهاد به مشام می رسد...

گوئی باید مهیّا شد

باید دل گسستن و دل بستنِ دیگری را تجربه کنیم،

از خودگسستن و به خدا دل بستن.

چه شیرین است و گوارا،و صد حیف که در کوچه های فراموشی گذرا...

آری!

بایدگذشتن از دنیا به آسانی

باید مهیا شد از بهر قربانی

سوی حسین رفتن با چهره خونین

زیبا بود اینسان معراج انسانی...

أللّـهُمَّ صـلِّ عَلـی مُحَمـَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّـدٍ وَ عَجِّـل فَرَجَـهُـم وَألعَـن أعـدائَهُـم أجـمَعین

 

1)سوره مبارکه بقره آیه 249

2)یکی از بچه ها به حاج احمد می گفت : حاج آقا بی خوابی این چندین شب امان ما را بریده انشاالله امشب با یک خواب ناز و پر ملاط تلافی می کنیم. حاجی دستش را روی دوش او انداخت او را با خودش از سینه کش خاکریز بالا برد جائی را در روبروی ما در آسمان سمت غرب نشان داد و گفت ببینم بسیجی می دانی آنجا کجاست آن برادر که کمی گیج شده بود گفت نمی فهمم حاج آقا حاج احمد گفت : یعنی چه مومن نمی فهمم چیه آنجا انتهای افق است من و تو باید این پرچم خودمان را آنجا بزنیم در انتهای افق هر وقت آنجا رسیدی و پرچم خودت را کوبیدی بگیر بخواب .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیزده و بیست و سه ( سه شنبه 90/12/16 :: ساعت 10:2 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

باید جهادی بیائی تا جهادی شوی...
رزقی که حسابش را نمی کردیم...
قرار بی قراران...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 6
>> مجموع بازدیدها: 4208
» درباره من

بسم الله الرحمن الرحیم

» آرشیو مطالب
اسفند 90
بهمن 90

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
گروه اینترنتی جرقه داتکو

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان



» طراح قالب